این بار میخواستم این پستم با پستای قبلی فرق کنه ولی نتونستم چون این بار دیگه دلم بیش از حد گرفته معذرت میخوام .
دلـــم گرفته آســـمون نمــی تونم گریه کنم
شکنجه می شم از خودم نمی تونم شکوه کنم
انـــگاری کـــوه غصــه ها رو سینه ی من اومده
آخ داره بــــاورم مــــی شـــه خنده به مــا نیومده
دلـــم گرفته آســـمون از خودتم خسته تـرم
تـــــو روزگــــار بی کــــسی یه عـمره که دربه درم
حتی صدای نفسم می گه که توی قفسم
من واســــه آتیش زدن یــــه کوله بار شب بسـم
دلم گرفته آسمون یه کم منو حــوصله کـــن
نگــــو کــــه از این روزگـــار یه خورده کمتر گله کن
منو به بازی میگیرن عقربه هــای ســـاعتم
برگه تقـــویم می کـــنه لحظــه به لحظــه لـــعنتم
آهــای زمین یــــه لـــحظه تـــو نفـــس نــزن
نچــــرخ تا آروم بگیــــره یـــــه آدم شکستـــه تـــن
دلـــم گرفته آســـمون نمــی تونم گریه کنم
شکنجه می شم از خودم نمی تونم شکوه کنم
نویسنده: محسن(دوشنبه 87/5/21 ساعت 1:30 عصر)